شناسهٔ خبر: 99376 - سرویس فرهنگ
نسخه قابل چاپ منبع: مهر

شیعیان زیدی‌؛ سیاسی‌ترین فرقه شیعه/ مبانی عقیدتی حوثی‌ها

زائری43 قاسم زائری، استاد دانشگاه تهران گفت: شیعیان زیدی، سیاسی‌ترین فرقه شیعه محسوب می شوند. یکی ازموارد اختلاف آنها با شیعیان دوازده امامی این است که اصل تقیه ندارند. امامت و رهبری، اصل ذاتی مذهب حوثی‌هاست.

به گزارش نماینده ازمهر، ششم فروردین ماه امسال عربستان تهدیدات قبلی خود مبنی بر حمله هوایی به یمن را تحقق بخشید. بنا بر گزارش های رسانه های خبری طی این حملات تا کنون نزدیک به ۳۰۰۰ انسان بی گناه کشته  و چند برابر این آمار زخمی و آواره شده اند. سعودی ها در حملات صد روزه خود حمایت نرم افزارانه و سخت افزارانه برخی کشورهای عربی منطقه، رژیم صهیونیستی و سکوت معنادار مجامع بین المللی را پشت خود داشته اند.

در همین رابطه و از منظر جامعه شناختی، درباره انگیزه های حمله عربستان به یمن با قاسم زائری، عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران به گفتگو نشستیم. «جامعه شناسی روابط بین الملل» یکی از حوزه های مطالعاتی و پژوهشی دکتر زائری در سال‌های اخیر بوده است.

* اولین سئوال اینکه برای این حمله عربستان چه دلایل جامعه شناختی را می توان در نظر گرفت؟

اولین نکته روش شناختی بحث این است که «علت» واحدی برای این اقدام عربستان نمی توان یافت. در واقع ما با مجموعه ای از علل مواجه هستیم که در ترکیب با یکدیگر می توانند این واقعه را توضیح دهند. البته برخی از این علل پرقدرت تر و پرنگ تر از بقیه هستند اما هیچ‌یک به تنهایی نمی توانند کل واقعه را توضیح دهند.

دلیل اول وجود یک باوری است مبنی بر این که حوثی ها به عنوان بخشی از شیعه ­های زیدی یمن، تحول عقیدتی پیدا کرده و به شیعه اثنی عشری گرایش یافته اند. این یک عقیده عمومی در یمن و عربستان است که ممکن است صحیح نباشد، اما فضای عمومی تبلیغاتی و رسانه ای در مورد آنها چنین است. خود لفظ «حوث» نام یک منطقه روستایی و کوهستانی صعب­ العبور در صعده است که حوثی­ ها به آنجا «هجرت» کرده اند. در واقع آنها مهاجرند و هجرت شان، ماهیت عقیدتی دارد. البته فشارهای دولت وقت یمن هم موجب هجرت آنها شد، اما بیش از همه از جهت حفظ عقیده و در امان نگه داشتن باورهایشان بوده است.

با لحاظ این گزاره پرقدرت که «حوثی ها به شیعه دوازده امامی بدل شده اند» در این صورت حوثی­ ها به خطری بالقوه برای عربستان سعودی بدل می شوند. بالاتر از این، پس هر زیدی قابلیت آن را پیدا می کند که به یک حوثی و در نهایت به شیعه­ دوازده امامی تبدیل شود. لذا هر حوثی و هر زیدی بالقوه یک شیعه دوازده امامی است.

از اینجا گزاره پرقدرت دیگری ظهور کرده مبنی بر این که: «اگر قرار است در آینده آنها را بکشید، همین الان آن ها را بکشید». این یک ذهنیت جاافتاده در فضای رسانه ای و تبلیغی است که عربستانی ها ساخته اند که هر حوثی و هر زیدی یک خطربالقوه است و کار عاقلانه، دفع خطر احتمالی است. همین الان حوثی­ ها را بکشید تا خطری در آینده تولید نکنند. به همین خاطر نوعی «نسل کشی» در جریان است.

خصوصاً در استان­ های صعده، حجه و عمران که مرکز تجمع حوثی ها و زیدی هاست و مدتهاست که دیگر صحنه نبرد و جنگ نیست زیرا پس از پیروزی های اولیه انصارالله و تسلط آنها بر صنعا، به سرعت خطوط مقدم نبرد عمدتاً به استان های جنوبی و شرقی یمن بین انصارالله و تکفیریها و نیروهای عبدربه منصور هادی منتقل شد. اما عربستان تعمداً جمعیت انسانی و زیرساخت ها را در این منطقه هدف قرار می دهد زیرا این استان ها در مرز با عربستان قرار دارند و این برای عربستان خطر بزرگی است.

اما اینکه چرا آن ها به شیعه اثنی عشری گرایش یافته اند به دلیل تعلق آنها به «جارودیه» در میان فرق زیدیه است. جارودیه نزدیکترین فرقه زیدیه به شیعه دوازده امامی است. پدر حوثی ها «علامه سید بدرالدین حوثی» که یکی از علمای بزرگ جارودی یمن محسوب می شود، به دلیل تبعید و اخراج، به همراه فرزندانش در سال ۱۹۹۴ در قم زندگی کرده است. این یک سال که در قم بوده بسیار تحت تأثیر افکار انقلاب اسلامی قرار گرفته است.

این اقامت خصوصاً بر پسر بزرگ وی،   «سید حسین الحوثی» که بنیان گذار حرکت سیاسی و اجتماعی حوثی ها است، بسیار تأثیر گذاشته است. آنها مناسبت های عاشورا و غدیر را خیلی با تفصیل گرامی می دارند و همین امر مستمسکی برای سلفی ها از جمله در عربستان است که حوثی ها به شیعیان دوازده امامی نزدیک شده اند. همچنین شعارهای آنها مثل «الله اکبر»، «مرگ بر آمریکا»، «مرگ بر اسرائیل»، «لعنت بر یهود»، «اسلام پیروز است»، «مرگ بر آل سعود» و ... شعارهایی هستند که به اهداف انقلاب اسلامی بسیار نزدیک است. بنابراین یکی از دلایل مهمی که عربستان خیلی در یمن دخالت کرد این است که آن ها شیعه اثنی عشری هستند و ارتباطات نزدیکی با انقلاب اسلامی دارند.

*تفاوت شیعه جارودی و دیگر شیعیان زیدی چیست و چرا آن ها به شیعیان اثنی عشری نزدیک هستند؟

شیعیان زیدی جارودی با گرایش دیگری که «هادویه» نام دارد تفاوت دارند. هادوی ها شرط قیام بالسیف را کنار گذاشته اند. شیعیان زیدی جارودی معتقدند که شخص امام دو تا شرط دارد: اول آنکه علوی فاطمی باشد یعنی از نسل امام حسن(ع) و امام حسین(ع) باشد، که خود حوثی­ ها از سادات امام حسن هستند.  دیگر آنکه قیام بالسیف داشته باشد و علیه حاکم خروج کند. اما فرقه های دیگر زیدی معتقدند که نیازی به خروج حاکم نیست و می شود با همین حاکم مثلاً علی عبدالله صالح نیز تعامل کرد. یا بعضی تفسیر محافظه کارانه ای دارند و می گویند این موجب می شود که حساسیت دشمنان شیعه و زیدیه زیاد بشود.

اما شیعیان جارودی روی شرط خروج و قیام بالسیف تأکید دارند. از این جهت به انقلاب اسلامی و امام خمینی(ره) و مبارزه با اسرائیل، آمریکا و عربستان سعودی نزدیک می شوند. اساساً یکی از مهمترین دلایل مخالفت آنها با علی عبدالله صالح همکاری و همراهی او با آمریکایی ها بود.

یکی دیگر از دلایل حمله عربستان به یمن، نظام سیاسی عربستان است؛  یک رژیم سیاسی پوسیده و کهنه و غیرمنعطف مبتنی بر ساختار پادشاهی و فاقد قانون اساسی که در نوع خودش بسیار منحصر به فرد است. اگر نظام پادشاهی عربستان را با نظام پادشاهی برونئی قیاس کنید می بینید که در نظام پادشاهی برونئی سطحی از توزیع درآمدها و رفاه در کشور وجود دارد اما در عربستان با سیستمی مواجه هستید که کل درآمد بزرگترین صادر کننده نفت جهان، به طور مبنایی و ساختاری، بین دو تا سه هزار شاهزاده آل سعود توزیع می شود.

عربستان حدود شش تا هشت میلیون بشکه نفت تولید می کند اما هیچ توزیع عادلانه درآمدی در آن وجود ندارد. جز این هرگونه نواندیشی دینی و تبادل افکار و عقاید در آن به شدت سرکوب می شود. حال مسئله اینجاست که اگر در همسایگی عربستان و در کشور یمن طبق مدعایی که انصارالله دارد یک دولت مردمی و دموکراتیک بر سر کار آید، خطری بزرگ برای عربستان محسوب می شود. این نزدیکترین خطری است که نظام سیاسی عربستان تاکنون در کنار خود احساس کرده است.

در واقع عربستان با سه موج ضدعربستانی مواجه بوده است: اولین موج، کودتای جمال عبدالناصر در مصر و پیدایی ناصریسم در جهان عرب بود که عمیقاً سیستم پادشاهی عربستان را به چالش کشید. عربستان با تمهیداتی که از بحث ما به دور است، جلوی ورود ناسیونالیسم ناصریستی به عربستان و حوزه نفوذش در خلیج فارس را گرفت. موج دوم همراه با انقلاب اسلامی در ایران بود. انقلاب اسلامی اسلام خواهی و استکبارستیزی را در بخش های مختلف خاورمیانه و جهان اسلام فعال کرد اما عربستان تأثیرات آن بر خود را مهار کرد.

فی المثل جنبش انقلابی در بحرین در ابتدای دهه شصت شمسی، به شدت توسط عربستان و آل خلیفه سرکوب شد. موج سوم که در جهان عرب به «بهار عربی» مشهور شده و تأثیر گفتمان انقلاب اسلامی در آن مشهود است، مجموعه تحولاتی است که در محیط پیرامونی عربستان در خاورمیانه و شمال افریقا رخ داده و عربستان به دشواری در حال ممانعت از اثرگذاری آن بر نظم سیاسی و اجتماعی خودش است.

نکته مهم این است که اگر حکومتی مردمی موفقی در یمن و در مرزهای عربستان شکل بگیرد این موجب غلیان سیاسی و اجتماعی در درون عربستان می شود. توجه کنیم که وضع شیعیان عربستان، همانند وضع شیعیان در یمن است. یعنی شیعیان عربستان از فقری مفرط به شدت رنج می برند. همچنین در فشاری فرهنگی شدیداً تحقیر می شوند.

یکی از دلایل بمب گذاری های اخیر در مساجد شیعیان عربستان این است که دائماً از رسانه های وهابی و سعودی علیه شیعیان و روافض تبلیغ می شود. بنابراین دلیل دوم خود ساختار سیاسی و اجتماعی عربستان است که تحول دموکراتیک و سیاسی در پیرامون خود را بر نمی تابد.

دلیل سوم به مناسبات و رقابت­ منطقه ای بین ایران و عربستان باز می گردد. اختلاف ایدئولوژیک دو کشور مشهود و نمایان است. تا همین اواخر معروف بود که عربستان «رهبر معنوی» و مصر «رهبر نظامی» جهان عرب است. هدایت معنوی جهان عرب و اسلام با عربستان بود و هر مشکلی در هر جای جهان اسلام خصوصاً جوامع سنی نشین پیش می آمد این کشور برای حلّ آن حاضر بود. اکنون و در سه دهه اخیر این موقعیت خصوصاً با انقلاب اسلامی در ایران و در سال های اخیر با ایفای نقش بازیگران منطقه ای جدید نظیر ترکیه و قطر تضعیف شده است.

نتانیاهو در سخنرانی جنجالی اخیرش در کنگره آمریکا گفت که ایران بر چهار پایتخت عربی بیروت، دمشق، بغداد و حالا نیز بر صنعا مسلط شده است. البته هرچند این سخنان، نوعی ایران هراسی است اما قطع مسلم این است که دیگر عربستان بر این چهار پایتخت مهم عربی و اسلامی تسلطی ندارد. هرچند روند تحولات آینده معلوم نیست، اما مسلم است که هژمونی عربستان در منطقه به چالش کشیده شده و این کشور نمی تواند چنین شکستی را در مرزهای خود تحمل کند.

دلیل چهارم تحولات داخلیِ عربستان است. اگر شیعیان یمن پیروز شوند موجب خودباوری و برانگیختگی شیعه های عربستان و بحرین و کویت خواهند شد و این امر می تواند نظم سیاسی کهنه این کشورها را به هم بریزد. بخش دیگر تحولات داخلی عربستان هم به تغییرات سیاسی در هیأت حاکمه عربستان باز می گردد: محمد بن سلمان و تیم جدیدی که به تازگی بر سرکار آمده اند درمحل تلاقی دو روند اصلی ایستاده اند: یکی انتقال قدرت از «فرزندان» عبدالعزیز به «نوه ها» ی او و دیگری انتقال قدرت از «غیرسدیری ها»  به «سدیریها».

«محمد بن سلمان دقیقاً سر تلاقی این دو ایستاده است و تحولات یمن نوعی آیین اثباتِ خود برای اوست. یعنی محمد بن سلمان اولین نفر از نسل دوم و از یک خانواده سدیری است که می خواهد نشان دهد توان مدیریتی دارد و به دنبال به حاشیه راندن رقبا به واسطه جنگ یمن است.

من فکر می کنم ترکیبی از این پنج دلیل موجب شد تا عربستان وارد جنگ یمن شود.

*عربستان نمی توانست همانگونه که در بحرین عمل کرد، در یمن نیز دخالت کند؟

باید به تفاوت های یمن و بحرین توجه کنیم. اولاً بحرین کشور کوچکی است و موقعیت ژئو استراتژیک و ژئو پولوتیک یمن را به هیچ وجه ندارد. کم جمعیت است و کاملاً از حیث اقتصادی و سیاسی وابسته به عربستان است. ثانیاً از نظر سیاسی و مذهبی هم آن تنوعی که در یمن وجود دارد در بحرین وجود ندارد. یعنی در بحرین با جمعیت هفتاد تا هشتاد درصدی مطلق شیعه و اقلیت بیست تا سی درصدی سنی مواجهیم.

تقریباً تمامی منابع قدرت در اختیار اقلیت سنی است. لذا حکومت بحرین با انحصار منابع و البته با حمایت عربستان توانسته مسلط شود. بیش از چهار سال است که مردم بحرین راهپیمایی و تظاهرات می کنند، اما عملاً اوضاع در کنترل دولت است. ولی در یمن منابع قدرت توزیع شده و دولت مرکزی یمن هیچگاه نتوانسته سلطه کامل پیدا کند. لذا نیروهای سیاسی و اجتماعی و از جمله جنبش انصارالله منابع قدرت خاصّ خود مستقل از دولت را در اختیار دارند و این کار را برای عربستان سعودی و دولت وابسته به آن دشوار نموده است.

استان صعده، انبار اسلحه یمن عملاً در اختیار انصار الله است. دیگر این که بحرین تجربه های سیاسی و تجربه های تاریخی یمن را ندارد. چندین جنگ داخلی در یمن اتفاق افتاده و به شکل گیری شبکه ای از روابط و مناسبات سیاسی و اجتماعی و فرهنگی متصلبانه منجر شده است.

*اهمیت یمن برای غیر از عربستان و برای دیگر کشورهای جهان چیست؟ صرفاً به دلیل اهمیت ژئوپولتیک تنگه باب المندب است؟

اهمیت تنگه باب المندب به قرار گرفتن در مسیر آبراهه کانال سوئز است و این موضوعی متأخر است. یعنی تا قبل از کانال سوئز آنجا یک بن بست محسوب می شد و باب المندب عملاً اهمیتی نداشت. لذا اهمیت یمن لزوماً وابسته به کانال سوئز و تنگه باب المندب نیست. یکی از دلایل اهمیت یمن، اهمیت تاریخ تمدنی آن است. یمن دارای یک تمدن بسیار قدیمی است که جهان با آن آشنا است. ممکن است در جهان کسی جایی مثل جمهوری چاد را نشناسد ولی یمن در واقع سابقه تاریخی گسترده ای دارد.

نکته دوم تقدم یمن در اسلام است. یمنی ها نسبت به ترکها، ایرانی ها، آفریقایی ها، هندی ها و دیگر کشورها در اسلام تقدم دارند و یمن از این جهت در بین مسلمانان ممتاز است. نکته سوم آن که شیعیان یمن اکثراً شیعه های زیدی هستند. شیعیان زیدی، سیاسی ترین فرقه شیعه محسوب می شوند. یکی از موارد اختلاف آنها با شیعیان دوازده امامی این است که اصل تقیه ندارند. یعنی اگر کسی چهارده شرط امام را داشته باشد باید خروج و قیام کند.

این امر به زید بر می گردد که به خونخواهی امام حسین(ع) برخواست، به همین دلیل در تمام دوره حیات این جماعت چه در دوره اموی چه در دوره عباسی تا امروز در حال مبارزه بوده اند، فقط در دوره کوتاهی در دوره فاطمیان نفسی کشیدند، زیرا فاطمیان مثل ایران در آن طرف دریای سرخ گرایش شیعه داشتند و زیدی ها با تکیه بر آنها توانستند آرامشی پیدا کنند. سپس عثمانی ها بر سر کار آمدند. باز به همین ترتیب عثمانی های سنی شیعیان را تحت فشار قرار می دادند. زیدی ها نیز در حال جنگ و نبرد با آنها بودند. این تاریخ قدیمش است.

در تاریخ جدید، یمنی ها یک دوره استعماری دارند که مواجهه با پرتغالی ها و سپس انگلیسی ها است. پرتغال بندر عدن در جنوب یمن را تصرف کرد. عثمانی حمله کرده و آنجا را تصرف کرد و پرتغالی ها را بیرون راند و یمنی ها علیه عثمانی قیام کردند و آن ها را به عقب کشاندند. دوباره انگلیسی ها بندر عدن را گرفتند و تا همین اواخر یعنی تا دهه هفتاد میلادی رفت و آمد داشتند. این نیز یک مرحله از تاریخ مبارزات زیدی هاست.

مرحله دیگر بعد از فروپاشی عثمانی در ۱۹۲۴ میلادی است. البته از حدود سال های ۱۹۱۹-۱۹۲۰ معلوم شده بود این امپراتوری کم کم در حال فروپاشی است. زیدی ها از سال ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۶ اعلام استقلال کردند و حکومت امامان زیدی را آنجا تأسیس کردند. بلافاصله نیز با عربستان سعودی وارد جنگ شدند. در سال ۱۹۳۴ با تصرف چند استان جنوبی یمن توسط عربستان معاهده صلح امضا شد.

البته در مقاطع تاریخی بعدی هم گاهی همپیمان شدند. از ۱۹۲۶ تا ۱۹۶۱ دوره نسبتاً آرامش بخشی دارد. از ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۸ جنگ داخلی اتفاق افتاد. در اینجا عربستان و مصر با نیروهای نیابتی خاصّ خودشان در یمن در حال نبرد بودند. از ۱۹۶۸ تا ۱۹۹۰ تقسیم یمن اتفاق افتاده و یمن شمالی و یمن جنوبی تشکیل می شود. یمن شمالی دموکراتیک و یمن جنوبی سوسیالیست است.

اینجا یک نکته بسیار اهمیت دارد که یمن تنها کشور جهان عرب محسوب می شود که در دوره جنگ سرد همانند کره و ویتنام دو قطبی شد. در واقع این نشان می دهد که کشور های بزرگ مثل آمریکا و شوروی در آنجا منافعی داشته اند. به دلیل آنکه آنجا تنگه سوئز و دریای سرخ است و شرق و غرب عالم را به هم وصل می کند و جای مناسبی برای مداخلات قدرت های بزرگ بوده و هست.

در سال ۱۹۹۰ اتحاد دو یمن را شاهد بودیم. یعنی حدود سی و هشت سال دو یمن از هم جدا هستند. وحدت اولیه چهار سال دوام داشت و در سال ۱۹۹۴ اهالی یمن جنوبی به این دلیل که فکر می کنند سهمی که می بایست از یمن به دست آورند به دست نیاورده اند شورش کردند. دوباره جنگ داخلی در سال ۱۹۹۴ از سر گرفته شد که تا سال ۱۹۹۵ به طول انجامید و یمن شمالی و علی عبدالله صالح بر یمن جنوبی پیروز شده و باز یمن یکپارچه شد.

در سال ۲۰۰۰ اولین منازعه بین دولت مرکزی و حوثی ها اتفاق می افتد. این جنگ یک جنگ اولیه و خردی است. منتها عمدتاً در ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸ است که شش جنگ بین دولت مرکزی و حوثی ها اتفاق می افتد. سپس پایان جنگ با توافق نامه دوحه توسط دولت اعلام می شود. از سال۲۰۱۲ نیز انقلاب یمن اتفاق می افتد. این انقلاب در ۲۰۱۳ به پیروزی می رسد اما ۲۰۱۴ شکست می خورد و نتیجه نهایی آن هم همین اتفاقات فعلی است که حوثی ها و جنبش انصارالله وارد استان های مختلف یمن شدند.

بنابراین اهمیت یمن صرفاً به دلیل وجود کانال سوئز نیست زیرا هم به لحاظ تاریخی هم به لحاظ سیاسی، مورد توجه قدرت های بزرگ و محل منازعه غیریمنی ها بوده است.

یکی دیگر از دلایل اهمیت یمن، قرار گرفتن آن در همسایگی آفریقا و در واقع کشورهای ساحل آفریقایی دریای سرخ است که شامل جیبوتی و اریتره و سومالی و از همه مهمتر مصر و سودان است که در تحولات جهان اسلام نقش بسیار مهمی دارند. همین موقعیت موجب شده تا یمن در تمام این ادوار حیاتش به حوزه عمومی فعالی برای بحث و جدل و مناظره و شکل گیری احزاب و گره­ های سیاسی، گفتگو بین فرقه های مختلف اسلامی یا بحث های روشنفکرانه و نواندیشانه در مورد نسبت اسلام و جهان جدید و مناقشه گروه های اسلام گرا با سوسیالیسم، لیبرالیسم و تکفیری ها و سلفی ها بدل شود.

در واقع مجمعی از افکار و اندیشه های مختلف در مقاطع مختلف تاریخی در یمن وجود داشته است. مشهور بود که یمن دروازه ورودی جهان عرب است. بعضی ها هم یمن را دروازه جزیره العرب گفته اند. مقصودشان هم ورود همین افکار و اندیشه هایی است که وارد جزیره العرب می شود.

واقعیت دیگر این است که به رغم چنین اهمیتی، یمن در چهار دهه گذشته عملاً به حیات خلوت عربستان بدل شده و عربستان هر کاری که خواسته در یمن انجام داده است. این کشور مصداقی از یک کشور «عقب نگه داشته شده» است و عربستان سعودی اجازه نداده هیچ پیشرفت و تحولی در یمن اتفاق بیفتد.

*به نظر می رسد که تحولات یمن از سه بعد ایدئولوژی، رهبری قوی و انسجامی که بین گروه های مختلف یمنی ایجاد کرده، از دیگر تحولات منطقه متمایز می شود.

بله این مطلب درست است. وضع متفاوت حوثی ها را از دو جنبه اعتقادی و تشکیلاتی می­ توان بررسی کرد: اول اعتقاد به وجود رهبر در میان حوثی هاست. زیدی های جارودی و حوثی ها اصل امامت و وجود رهبر را یک اصل ذاتی مذهب خود می دانند. عقیده آنها این است جامعه زیدی هیچ وقت نمی تواند بدون امام و رهبر باشد. این به لحاظ نظری و به لحاظ تاریخی یک امر معین شده است. یعنی هر زیدی می داند که اگر بخواهد کاری انجام دهد باید پشت سر رهبری باشد و اگر نباشد هیچ کاری انجام نمی دهد.

البته از این اصل گاهی تفاسیر دیگری هم صورت گرفته است، اما در هر حال وجود رهبر یک اصل اساسی در میان آنهاست. آنها معتقدند که رهبر باید چهارده خصوصیت داشته باشد، صفاتی مانند شجاعت و عدالت و زیرکی و مدیریت و آگاهی به اوضاع زمانه و نظایر آن که وجود آنها باعث شود رهبری حوثی ها افرادی توانمند و کارآمد باشند. شبیه صفات و شرایطی که در قانون اساسی ما برای ولی فقیه آمده است. به این ها دو خصیصه علوی-فاطمی بودن و قیام بالسیف را نیز باید افزود. بنابراین نکته اول این است که امام و رهبر رکن زندگی زیدی هاست و در هر کاری از جمله در فعالیت های سیاسی و اجتماعی به ویژه در جنبش انصارالله از رهبر تبعیت می کنند.

دوم بعد تشکیلاتی و سازماندهی است. از حیث تاریخی، جنبش انصارالله دو مرحله قبل از خودش دارد: یکی «شباب المؤمن» و قبل از آن «اتحاد شباب» است. اتحاد شباب در سال ۱۹۸۶ تشکیل شد. جمعی از علمای زیدی تصمیم گرفتند کار فرهنگی انجام دهند و این مجموعه را ایجاد کردند. در سال ۱۹۹۰ که دو یمن با هم متحد می شوند و فضای بهتری در این کشور به وجود آمد زیدی ها نیز تصمیم گرفتند کار سیاسی انجام دهند و حزبی به نام «حزب الحق» تأسیس کردند که سید حسین بدرالدین تنها نماینده حزب الحق در مجلس یمن در دورة ۱۹۹۳ تا ۱۹۹۷ است.

تا اینکه در درون حزب الحق اختلافاتی پیش آمد. یعنی زیدی ها در فعالیت های سیاسی با هم اختلاف پیدا کردند. اختلافات درون حزب به خاطر مباحث داخلی کشور یمن و بعضی مسائل اعتقادی، موجب فروپاشی آن شد. این دو تجربه هر دو شکست خورد اما مبنایی برای کار تشکیلاتی سیاسی و فرهنگی در اختیار زیدی ها قرار داد. سید حسین بدرالدین از مجموعه حزب الحق جدا شد و مجموعه «شباب المؤمن» راه اندازی کرد.

هدف اولیه اعلام شده این مجموعة تازه، از همان ابتدا هدف فرهنگی اعلام شد؛ نظیر فعالیت های فرهنگی که ما هم در ایران با آن آشنا هستیم شامل برگزاری اردوها، کارهای آموزشی، عقیدتی و برنامه ورزشی برای جذب جوانان.

ضمناً یک کار ساختاری مهم هم انجام دادند و آن بر جسته کردن «مدرسه» در کنار «مسجد» بود. سیدحسین «مدرسه» تأسیس کرد زیرا مساجد زیر نظر علمای زیدی سنتی بود و آنها با افکار انقلابی و نواندیشانه سیدحسین الحوثی ناسارگار بودند. دلیل جدایی او از حزب الحق هم اختلافات بود. او پایگاه سنتی مساجد را به علمای سنت گرای زیدی واگذار کرد و ساختار مدارس را برجسته کرد. در واقع اعضا و کادر جنبش انصارالله، همان تربیت شده های مدارسی هستند که سید حسین بدرالدین راه اندازی کرد.

*این در چه زمانی اتفاق افتاد؟

عرض کردم سال ۱۹۹۴ بدرالدینِ پدر یک سال قم بود و سید حسین بدرالدین هم با اندیشه های امام خمینی آشنایی پیدا کرد. در واقع در مدرسه ها چیزهایی می گفنتد که به افکار امام خمینی(ره) نزدیکتر بود. این نکته را خوب است اینجا تأکید کنم که از نظر سید حسین بدرالدین امام خمینی یک «امام» است و امام زیدی ها نیز هست. امام زمان است که باید از او تبعیت کرد.

سیدحسین بدرالدین کتابی در مورد اندیشه های امام خمینی دارد و فی المثل اطلاق صفت «شیطان» به آمریکا از طرف امام خمینی(ره) را بسیار می پسندید یا او در تفسیر این که چرا آمریکا «شیطان بزرگ» است گفته دلیلش این است که از نظر امام خمینی(ره)، یهود و اسرائیل هستند که آمریکا را می چرخانند. یعنی امام خمینی از آمریکا فراتر رفته و به یهود و اسرائیل رسیده است.

این مخالفت با یهود و اسرائیل یک بخشی ثابتی از شعار انصارالله شده است. به هر حال این عقبه اتحاد شباب، حزب الحق، آشنایی با امام خمینی(ره) و تأسیس شباب المؤمن، مقدمه ای برای تشکیل جنبش انصارالله شد. این خیلی مهم است که یک بازه زمانی پانزده بیست ساله صرف شد تا جریانی شکل گیرد که محصول نهایی اش، انصارالله است. این نکته در سازمان دهی بسیار مهم است. یعنی سازمان دهی حوثی ها بسیار فشرده است و دلیل مقاومت­شان نیز همین است.

یک دلیل مهم دیگر برای انسجام حوثی ها، خود سید حسین بدرالدین و شخصیت اوست که به تعبیر جامعه شناسان برای حوثی ها صورت یک «کاریزما» و اسطوره رادارد. در ۲۰۰۴ که بدرالدین قیام خود را در کوه های صعده آغاز کرد گفته شده با هفتاد نفر از یاران خود به کوه های صعده رفتند. چهل روز آنها را محاصره کردند و در تمام این چهل روز آب و غذا را بر آنها بسته بودند. بعد آنها را بمباران هوایی کرده و هر دویست نفر به علاوه سیدحسین بدرالدین را کشتند.

در بازخورد این واقعه یک اتفاقاتی رخ داده است که ویژگی معنوی و نیروی برانگیزاننده ای برای نیروی حوثی و انصارالله ایجاد کرده است. مثلاً گفته اند سید حسین بدرالدین فرزند شیرخواره ای داشت که همسرش او را جلوی نیرو های دولتی گرفته و گفته که به این بچه رحم کنید و آب و شیر دهید. اما نیروهای دولتی جوابش را با بمباران دادند و بچه و همسرش کشته شدند. خوب! این واقعه با آن چیزی که در کربلا اتفاق افتاده قرابت پیدا می کند.

همچنین در ۲۰۰۴ که سیدحسین بدرالدین کشته شد، جنازه او را تحویل ندادند. دو تا اتفاق افتاد یکی این که حوثی ها گفتند اصلاً او کشته نشده و خواهد آمد.  این همان موعودگرایی است. در ۲۰۱۳ که انصارالله قدرت گرفت و بعدتر صنعا را تحت کنترل درآورد جنازه او را تحویل گرفته و دفن کردند. در این مراسم تدفین میلیون ها نفر شرکت کردند. توجه داشته باشید او در زمانی که به کوه های حوث در اطراف صعده رفته هفتاد نفر همراه داشت، اماوقتی او را تشییع کردند جمعیتی میلیونی حاضر شدند. این خود یک نیروی معنوی است که پشت این شخصیت وجود دارد و می تواند افراد را به حرکت در بیاورد.

نکته مهم دیگر شخصیت رهبر فعلی انصارالله یعنی سید عبدالملک الحوثی است که جوانی در دهه سوم زندگی است که البته سن زیادی نیست. این آدم یک تبار کاریزمایی دارد. یعنی قدرت کلامی و بیان حماسی بسیار مناسبی دارد. کار مهمی که انجام داده این است که توانسته بر شکاف هایی که در جامعه یمن وجود دارد غلبه کند.

اگر به مقایسه قبلی بین یمن و بحرین بازگردیم یک خصیصه مهم یمن، همین شکافهای تودرتو و چند لایه است در حالی که بحرین یک شکاف ساده بین اکثریت شیعه و سنی وجود دارد. کار مهمی که سید عبدالملک انجام داد همین توان کاریزماتیک اوست که توانسته او را فراتر از شکاف هایی که در جامعه یمن وجود داردقرار دهد.

*کمی هم در مورد شعارها و ایدئولوژی انصارالله توضیح دهید.

معمولاً ایدئولوژی ها ابزاری برای برجسته کردن خط تمایز یک گروه از دیگر گروه­هاست. کار مهمی که حوثی ها و عبدالملک انجام داده اند این است که در این چند سال روی خطوط ایدئولوژیک خودشان که تشکیل دولت اسلامی است تأکیدی نکرده اند؛ نه این که آن عقیده را کنار گذاشته باشند ولی به دلیل شرایط مبارزه، بیشتر بر روی مسائل عمومی تکیه کردند؛ نظیر حفظ استقلال ملی یمن در مقابل عربستان و آمریکا که یک مسأله تاریخی برای هر یمنی است یا مساله فقر و نابرابری که برای همه یمنی ها ملموس و محسوس است.

همانطور که گفتم سطح فقر در یمن بسیار بالاست. این در حالی است که گفته می شود منابع نفت این کشور از عربستان بیشتر است، ولی عربستان هیچ وقت اجازه نداده توسعه ای در این زمینه در یمن اتفاق بیفتد. حوثی ها و انصارالله و عبدالملک بر روی این دو یعنی حفظ استقلال ملی و کاهش سطح نابرابری تأکید بسیار دارند و اساساً یکی از دلایل اولیه شروع انقلاب اخیر این کشور، قیمت سوخت بود که یکباره ۳۰۰ برابر افزایش پیدا کرد.

همچنین مبارزه با گسترش سلفی گری در یمن شعار دیگر انصارالله است. در واقع سنی های یمن از مذهب شافعی بودند ولی عربستان سعودی با تزریق پول و انجام کار فرهنگی، شافعی ها را به وهابی تبدیل کرد. یعنی گرایش حوثی ها از شیعه زیدی به شیعه اثنی عشری پاسخی است به تمایل شافعی ها به وهابی گری. حوثی ها معتقدند باید جلوی گسترش سلفی گری و وهابی گری را گرفت و این یک خواست عمومی در یمن است.

نکته دیگر مبارزه با فساد حکومتی است. یمن از حیث اقتصادی و اداری جزء فاسدترین کشورهای جهان است. سطح فساد در حوزه اقتصادی و نظامی در آن بسیار وسیع است و مخالفت با آن، یکی از راهبردهای مهم انصارالله است. انصارالله به خصوص بر «وحدت یمن» تکیه دارند که مسأله تاریخی برای یمنی هاست. عربستان خیلی مایل است که یمن از هم جدا شود. آنها منصور هادی را به عدن فرستادند تا  مناقشه شمال و جنوب تکرار شود اما انصارالله با آن مقابله کردند.

در مجموع انصارالله خیلی از حزب الله لبنان متأثر هستند. حتی تفسیر هایی دارند که سید حسن نصرالله تبار یمنی دارد. به همین خاطر الگوی حزب الله لبنان مدنظر انصارالله است. می دانیم که لبنان همانند یمن یک جامعه متکثر سیاسی، اقتصادی و مذهبی است و هر گروهی باید بر اموری عمومی تکیه کند تا دیگر گروه ها را بتواند با خود همراه سازد. در کل انصارالله جنبش بسیار کلاسیکی است که ابتدا با کار فرهنگی آغاز کرد و سپس وارد حیطه سیاسی شد و پس از انسجام تشکیلاتی، به کارزار نظامی وارد شده اند.

این شیوه کلاسیکی است که در تمام انقلاب های موفق دنیا اتفاق می افتد: اول از طریق کار فرهنگی کادر سازی می کنند، سپس به فعالیت سیاسی و اجتماعی روی می آورند و در صورت لزوم زمانی که به بن بست می رسند سراغ فعالیت مسلحانه می روند. مجموعه این موارد انصارالله یمن و طرفدارانش را از جنبش های دیگر جدا می کند.

*الگوی انقلاب مصر در منطقه تسری پیدا کرد و در نهایت این الگو به شکست انجامید. اما همان طور که گفتید الگوی انقلاب یمن متفاوت است. چقدر امکان دارد این الگو در منطقه تسری یافته و جایگزین الگوی انقلاب مصر در دیگر کشورهای اسلامی شود؟

باید به ساختار یمن توجه کرد. همان طور که گفتم وضع یمن با عراق و لبنان کاملاً مشابه است. ما با جامعه ای چندساختی متکی بر تنوع مذهب، قومیت یا جغرافیا مواجهیم. در واقع این وضع عمومی تر شیعیان در کشورهای منطقه خاورمیانه است. آنها یا اقلیتی قدرتمند در مقابل اکثریت غیرشیعی هستند و یا اکثریتی کم قدرت در مقابل اقلیت های قدرتمند غیرشیعی. در هر حال جمعیت این کشورها کاملاً شیعه نیستند. البته شیعیان زیدی و اسماعیلی و اثنی عشری در یمن اکثریت هستند و نزدیک به پنجاه درصد جمعیت را شکل می دهند.

حال اگر انصارالله در یمن موفق شود، یک فایده بسیار مهمی آن هم این است که برای سومین بار الگوی انقلاب اسلامی توانسته در جوامع چندساختی به موفقیت برسد و نظام سازی کند. مورد حزب الله در لبنان، شیعیان عراق و ان شاءالله انصارالله یمن نشان دهنده قابلیت انتقال و صدور آرمان انقلاب اسلامی خواهد بود.

علا. ه بر این، از حیث سازماندهی و کار تشکیلاتی نیز برخی مشابهت ها قابل شناسایی است: شیخ نمر در عربستان، شیخ علی سلمان در بحرین، در واقع رهبران شیعیان هستند. همچنان که عبدالملک یا سید حسین الحوثی در یمن یا سید حسن نصرالله در لبنان یا آیت الله سیستانی در عراق همگی در جایگاه رهبری دینی و سیاسی توأمان قرار دارند. در واقع اصل رهبری، ذاتیِ الگوی انقلاب اسلامی است.

تصور می کنم که دو تمایز مهم جنبش های متأثر از الگوی انقلاب اسلامی، یکی همین عمل همزیستانه و دیگری اصل رهبری است که از قضا هر دو در انقلاب مصر نیست.

*سازمان رسانه ای انصارالله چگونه است؟ شما گفتید سید حسین بدرالدین با ۲۰۰ نفر به کوه ها فرار کرد اما پس از چند سال یک ملیون نفر برای تشییع جنازه او حاضر می شوند. این اتفاق توسط مدارسی که اشاره کردید صورت گرفت یا سازمان رسانه ای داشتند؟

یکی ازنوآوری های مهم انصارالله، سیاست رسانه ای آنهاست. البته بدواً و در زمان علی عبدالله صالح امکان سازماندهی رسانه ای گسترده را نداشتند. تنها بعد از انقلاب اول و برکناری علی عبدالله صالح است که فضایی برای کار رسانه ای فراهم شد. پیش از این آنها یک سیستم اطلاع رسانی سنتی داشتند که مثل هر جای دیگری در قالب روزنامه ها و مطبوعات و یا برخی ابزارهای جدید نظیر فیس ­بوک و توییتر بود که البته نسبت به دیگر انقلاب های عربی، آنها محدودیت بیشتری هم در استفاده از این رسانه های جدید داشتند. اما کار مهم رسانه ای که انجام دادند تأسیس تلویزیون المسیره است که موجب شد برای اولین بار صدای آن ها شنیده شود. در واقع المسیره همان کاری را برای انصارالله می کند که المنار برای حزب الله لبنان می کند.

*در گذشته موازنه قدرتی در منطقه حاکم بود. انقلاب های منطقه به گونه ای بود که به نظر می رسید این موازنه به ضرر غرب و عربستان به هم بخورد. بنابراین این کشورها تلاش کردند با جابجایی حاکمان و یا قومیتی کردن قدرت (مانند لیبی) این موازنه را حفظ کنند. ورود انصارالله به عرصه قدرت چه نقشی در برهم خوردن این موازنه دارد؟

در واقع مهمترین اتفاقی که می افتد همین است. حوثی ها اکثریت را دریمن دارند و اگر یک انتخابات آزاد برگزار شود حوثی ها هم به دلیل حمایت شیعیان، و هم به دلیل تأکیدی که بر منافع عمومی یمن دارند، قطعاً جایگزین دولت فعلی یمن می شوند و نیروی تازه ای به جریان مقاومت افزوده می شود و موازنه تغییر خواهد کرد. عربستان کارهای زیادی کرده و می کند تا این اتفاق نیفتد. در واقع جنگ و حمله نظامی به یمن، آخرین کاری است که عربستان انجام داده است.

یکی از اولین کار ها همان طور که گفتم این بود که از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۸ دولت یمن با حوثی ها جنگید، در جنگ ششم که آخرین جنگ بود، خودِ عربستان وارد جنگ شد. آمریکایی ها نیز کمک کردند تا آن ها را سرکوب کنند اما موفق نشدند. در این مرحله عربستان همه تلاش خود را به کار برد تا علی عبدالله صالح بر سر کار بماند ولی باز هم موفق نشدند و انصارالله آمدند، صنعا را محاصره کردند و عبدالله صالح زخمی و از یمن خارج شد.

یکی از کارهای مهم عربستانی ها در این مقطع تلاش برای تغییر مسیر انقلاب بود که موفق هم شدند. یعنی به جای آنکه انقلابیون سرکار بیایند، منصور هادی که معاون علی عبدالله صالح و یکی از سرکوب کنندگان جنوبی ها در سال ۱۹۹۴ بود جانشین وی شد.  قرار بود منصور هادی اهداف انقلاب را محقق کند ولی نه تنها در مسیر انقلاب گام برنداشت بلکه تلاش مضاعفی برای انزوای انقلابیون و تحکیم قدرت عربستان انجام داد.

انقلابیون وقتی دیدند که او به آرمان های انقلاب وفادار نیست، صنعا را اشغال کردند. باز هم عربستان سعی کرد منصور هادی را نگه دارد، حتی تلاش کردند مسئول دفتر او را جانشین اش کنند. بعدتر که کاخ ریاست جمهوری محاصره شد، منصورهادی را به عدن منتقل کردند و سعی کردند دوباره شکاف جنوبی و شمالی را فعال کنند. آن جا هم موفق نشدند و انصارالله و همپیمانانش اغلب استان ها جز دو تا استان شرقی حضرموت و شبوه را در کنترل گرفتند. در واقع عربستان سعودی هر کاری را می توانست انجام داد تا این موازنه قوا به هم نخورد.

نظیر همان کاری که در مصر انجام دادند و السیسی را جایگزین مرسی کردند. مداخله عربستان، مداخله ای پیچیده و طولانی است. همان طور که گفتم یمن حیاط خلوت عربستان بود. بنابراین کلکسیونی از سیاست ها و راهبردها درمورد یمن به کارگرفتند و موفق نشدند. آن چیزی در این عدم موفقیت اهمیت دارد ساختار درونی محکم انصارالله به عنوان یک گروه عقیدتی است که در شش جنگ با نیروهای دولتی آبدیده و توانمند شده اند و به خاطر توان مدیریتی بالا و نظامات عقلانی شان، توانسته اند مقاومت زیادی از خود نشان دهند.

 *چرا انصارالله با تأنی وارد هجمه های سنگین مثل تهاجم موشکی به عربستان می شود. می دانیم در غزه موشک های «فجر ۳» حماس بود که نجاتش داد.

سؤال عمومی تری که همه می پرسند،  همین است که چرا انصارالله با عربستان سعودی درگیر نمی شوند؛  اولاً چرا عربستان وارد فاز حمله زمینی به یمن نمی شود و ثانیاً چرا یمنی ها پاسخ درخوری به عربستان نمی دهند؟ سابقه جنگ بین دو کشور دو مورد را نشان می دهد؛  اولاً در ششمین جنگی که بین حوثی ها و دولت یمن رخ داد، عربستان هم وارد جنگ با حوثی ها شد. حوثی ها تا ۳۵ کیلومتری خاک عربستان نفوذ کردند و منطقه ای به نام جبل دخان را هم به تصرف خودشان در آوردند. این امر گواه این است که حوثی ها توان چنین اقداماتی را دارند. در واقع یمنی ها افراد سلحشوری هستند و شمشیر یا خنجری که روی شالشان می بندند بیانگر همین روحیه­ شان است. تاریخشان نیز همین را نشان می دهد خصوصاً در مناطق شمالی که دائماً در حال جنگ و قیام بوده اند.

نکته دومی که انگیزه انصارالله را زیاد می کند سه استان جنوبی عربستان به نام های «نجران» و «جیزان» و «عیسر» است. این سه استان در جنگ ۱۹۳۴ عربستان و یمن، به عنوان غرامت های جنگی، به مدت بیست سال تحت اجاره عربستان در آمد. ولی هیچ وقت به یمن باز پس داده نشد. لذا یمن و انصارالله، اساساً نسبت به مناطقی از عربستان ادعای ارضی نیز دارند.

اما چرا انصارالله دست به حمله متقابل نمی زند؟ دلیل اصلی این است که عربستان خود را خادم حرمین شریفین معرفی می کند و چنانچه گفتم برای برخی کشورهای اسلامی و عربی، موقعیت پدر و رهبر معنوی را دارد. این امر خصوصاً برای کشور های شرقی ترِ جدید الاسلام مثل پاکستان و بنگلادش و مسلمانان هند که اصلاً ماهیت و دلیل هویتی شان، اسلام است و مکه و مدینه برایشان حرمت ویژه دارد، موضوعیت دارد.

مسالة مهم این است که اگر انصارالله به عربستان حمله کند و «مهاجم» تلقی شود، بهانه ای برای مظلوم نمایی به دست عربستان می دهد که ائتلاف ساختگی و اجاره ای اش علیه یمن را مدام تقویت کند. مثلاً پاکستان دعوت و فشار عربستان برای پیوستن به ائتلاف عمدتاً عربی فعلی را رد کرد و دخالت خود را تنها موکول به تهدید نسبت به تمامیت ارضی عربستان کرد زیرا بر اساس همان قاعده نانوشته، مسلمانان شرقی خودشان را مدافع اسلام و مکه و مدینه و در مجموع عربستان می دانند.

اگر عربستان مورد تعرض حمله زمینی یمنی ها واقع شود، دایره ائتلاف علیه یمن گسترش می یابد. همین الان هم عربستان از نیروهای پاکستانی در سرکوب بحرینی ها استفاده می کند و اصلاً بخش مهمی از پلیس هم در عربستان و هم در بحرین پاکستانی هستند. جمعیت پاکستان زیاد است و در ازای دریافت پول خوب، به کار گرفته می شوند.

نکته بعدی مبحث نظامی است. ارتش یمن در وضع فعلی، چند پاره است؛  بخشی از آن هوادار انصارالله است، بخشی به منصور هادی وفادار است و بخشی دیگر هم تابع علی عبدالله صالح است. لذا ارتش یمن انسجام خود را از دست داده و نمی تواند جنگ کلاسیک زمینی را آغاز کند.

نکته سوم هم این که هیچ توسعه نظامی در یمن اتفاق نیفتاده و اصولاً عربستان اجازه چنین کاری را نداده است. طبیعی هم هست که عربستان با پیشرفته ترین هواپیماها و سلاح های نظامی که در ا ختیار دارد، احساس خطر کند و یمن را خیلی عقب نگه دارد تا به تهدید بدل نشود. سلاح هایی که در اختیار حوثی هاست عمدتاً سلاح های سبکی است. به استان صعده که مرکز ثقل حوثی­هاست، «سوق الاسلحه» می گویند و بازار اسلحه یمن آنجاست. حتی در سطح وسیعتری می گفتند مرکز تهیه اسلحه جزیره العرب همان استان صعده است.

حالا تصور کنید جمعیت کل یمن بین ۲۵ تا ۲۷ میلیون نفر است اما در استان صعده حدود هفتاد میلیون اسلحه وجود دارد یعنی به ازای هر یمنی چندین اسلحه وجود دارد. اما نکته بسیار مهم این است که این اسلحه ها اسلحه های سبکی هستند. هواپیما در اختیار ندارند و فرودگاه ها را نیز عمدتاً عربستان تخریب کرده است. برخی از هواپیماها ناقص و نیمه کاره شده اند، بعضی اسلحه های موجود در صنعا نیز قدیمی و مربوط به جنگ های داخلی یا کمک های معمر قذافی است. در یمن اسلحه زیاد است و ضرب المثلی هست که می گوید قیمت یک نارنجک از قیمت یک قرص نان کمتر است. این سلاح ها به درد جنگ داخلی می خورند اما به درد درگیر شدن با کشور قدرتمند خارجی مثل عربستان نمی خورند!

*نقش ایران در تحولات یمن چیست؟

ایران در مشی کلی انصارالله کاملاً مؤثر است. یعنی وقوع انقلاب اسلامی موجب شد آن ها به یک خودباوری برسند. این در سید حسین الحوثی کاملاً مشهود است. نکته دوم دلگرمی نیروهای مبارز شیعه به وجود جمهوری اسلامی است. گفته شده احساس سید حسین و سید عبدالملک نسبت به رهبر معظم انقلاب همانند احساس سید حسن نصرالله نسبت به رهبری بوده و ماهیت معنوی و عاطفی دارد.

از موضع گیری های مسئولان ایران و خصوصاً رهبر انقلاب می توان فهمید که میل زیادی برای حمایت و مساعدت نسبت به آنها وجود دارد ولی عملاً امکانی برای حمایت از آنها وجود ندارد. من تصور نمی کنم که ایران بتواند کاری بیش از آنچه که تا الان انجام داده را انجام دهد. یعنی عمده کارهایی که ایران می تواند انجام دهد فعالیت های دیپلماتیک برای آرام کردن اوضاع و یا برخی حمایت های انسانی است.

در واقع عربستان با پرداخت پول بسیار زیاد، بسیاری از کشورهای همسایه و مجاور یمن را تطمیع کرده و ایران عملاً سکویی برای مداخله مستقیم در یمن ندارد. ایران هیچ مرز جغرافیایی با یمن ندارد و همین امر کار را بسیار دشوار می کند. ما نیازمند یک دوره آرامش و ترک مخاصمه هستیم تا نیروهای انصارلله دوباره تقویت شوند.

یعنی امکان ندارد ایران با وجود ادامه تهاجمات وارد فاز تهاجم رو در رو با عربستان شود؟

عربستانی ها و خصوصاً آمریکایی ها احتمالاً بی علاقه نیستند که ایران را وارد یک جنگ منطقه ای کنند ولی فکر می کنم قوه عاقله جمهوری اسلامی به این نتیجه رسیده و به درستی هم رأی می دهد که خودش را درگیر جنگ نکند، چون اصلاً سکویی برای جنگیدن ندارد. تنها مرزی که آنجا هست و ایران می تواند از آن استفاده کند مرزهای عمان است که اولاً مناطق بیابانی است و ثانیاً تحت نظارت مستقیم عربستان، سیستم های اطلاعاتی آمریکا و کشور های دیگر است. بنابراین به نظر می رسد ایران باید بیشتر برود به سمت اولاً کمک های رسانه ای و تبلیغاتی، ثانیاً کمک های دیپلماتیک برای آرام کردن اوضاع و بتواند طرفین درگیری را پای میز مذاکرات بنشاند. اگر از فشاری که اکنون بر انصارالله است قدری کاسته شود آنها راه ها و منابع خاصّ خودشان را برای بازسازی و تقویت توان شان در اختیار دارند

*در سال های اخیر اتحاد استراتژیکی بین ایران، روسیه و چین ایجاد شده و در مقابل نظم تک قطبی جهان قرار گرفته اند. این اتحاد در عرصه های گوناگون بین المللی نقش مؤثری ایفا کرده است. اما در قضیه یمن، خصوصاً روسیه قدری متزلزل رفتار می کند. پیش از تهاجمات، با جلوگیری از صدور قطعنامه، کمک های شایانی به انصارالله کرد. اما در مقاطع دیگر مانع از صدور قطعنامه نشد. نسبت روسیه و یمن چیست؟

نزدیکی ایران و چین و روسیه خصوصاً در قالب پیمان شانگهای حرف درستی است، اما تا رسیدن این کشورها به سیاست واحد در مسائل بین المللی راه زیادی در پیش است. موضع چین و روسیه در مورد رویدادهای یمن را باید در راستای استراتژی بین المللی کلی آنها دید. مشخصاً در مورد روسیه، این کشور زیر ددِین وقایع و انقلاب اوکراین است. در جریان انقلاب ۲۰۱۴ که در اوکراین اتفاق افتاد، روسیه انقلابیون را متهم به «کودتا» کرد و بر همین اساس، اقدام به مداخله در اوکراین و حمایت از جدایی طلبان روس کرد. کاری که عربستان در مورد یمن و انصارالله انجام داد متکی بر همان منطق روسیه است و مدعی اند که انصارالله کودتا کرده و استان های یمن را به تصرف درآورده است.

آنها همچنان منصورهادی را دولت مشروع یمن می دانند و و خواستار بازگرداندن او هستند. تصور می کنم موضع روسیه در مورد تحولات یمن را باید بر همین اساس فهمید. در واقع روسیه از مشروعیت دولت قانونی منصور هادی، وقتی در عدن بود حمایت کرد و از قطعنامه ای که شورای امنیت از انصارالله می خواست استان های یمن را ترک کند و برگرداند دفاع کرد. من فکر می کنم دلیل آن مشابهت یمن با وضع اوکراین است و روسیه به دلیل عملکردش در آن کشور، مجبور به داشتن چنین موضعی بود.

در مورد چین هم باید توجه کرد که چین به طور کلی علاقه ­ای به دخالت در رخدادهایی از این نوع ندارد. چین مواضع محافظه کارانه ای دارد و چنین موضوعاتی در سطح بین المللی چندان توجهش را جلب نمی کند. اولاً بیشتر متمایل به تصمیمات روسیه و همینطور فعالیت های دیپلماتیک دیگر کشورهاست. ثانیاً از منافع خود حمایت می کند لذا بنظرم موضع چینی ها در اینجا یک موضع تبَعی است. البته در مجموع باید دید بقیه تحولات خاورمیانه که اتفاق می افتد روی تصمیم گیری روس ها چه تأثیری می گذارد.

از این نکته نیز نباید چشم پوشی کرد که روسیه بدش نمی آید در کنار مرز های عربستان یک پایگاهی در اختیارداشته باشد که بتواند برای توازن مناسبات از آن استفاده کند. خصوصاً که عربستان تهدید کرده گروه چچنی های داعش را در روسیه فعال می کند. به نظر می رسد روسیه موضعی بینابینی اتخاذ کند که در آن نه انصارالله خلع سلاح شود و نه دولت هوادار عربستان سر کار بیاید و احتمالاً به این وضع بینابینی رضایت خواهد داد. منتها تحولات خود منطقه تأثیر بیشتری دارد.

فی المثل نتایج انتخابات ترکیه وضع را کاملاً دگرگون کرد، یعنی اگر روال به این سمت برود که مخالفان حزب عدالت و توسعه و اردوغان مأمور تشکیل دولت شوند در این صورت سیاست های ترکیه در مورد حمایت از تکفیری ها، النصره و گروه های دیگر تغییر خواهد کرد. به نظر می رسد که از حیث مسائل بین المللی، بخشی از سرنوشت یمن وابسته به تحولاتی که در خاورمیانه اتفاق می افتد خواهد بود و هم در موضع ایران و هم در موضع عربستان، روسیه و چین تأثیر خواهد داشت.

*شما آینده یمن را چطور می بینید؟

البته باید دید مذاکرات و روند تلاش های دیپلماتیک به چه سمتی می رود. حداقل این است که شیعیان زیدی و انصارالله، دیگر آن وضع دو سال قبل را نخواهند داشت. الان بیش از هفتاد درصد یمن خصوصاً استان های پرجمعیت و دارای سکنه غربی، جنوبی و شمالی در اختیار انصارالله و هم پیمانانش است. تأکید می کنم انصارالله و هم پیمانانش، یعنی نیروهای علی عبدالله صالح، قبیله حاشد، قبیله بکیل و برخی قبیله های کوچکتر. یعنی هر اتفاقی بیفتد انصارالله هم به دلیل ساختار تشکیلاتی و نیروی رزمنده اش و هم درایتی که دارد برگ برنده را در اختیار خواهد داشت.

در واقع قدرت انصارالله، تعیین کننده اصلی است. حوثی ها یک گروه عقیدتی و دینی هستند و همیشه اتکای مجاهدان راه حق به نیروی ایمان شان و نیز درایت و تدبیرشان است و این در انصارالله مشهود است. کمک های روسیه فرع بر این نیرو و توان است.

*تأثیر این رخدادها بر سیاست قدرت های منطقه نظیر عربستان و ایران چه خواهد بود؟

از حیث راهبردهای جمهوری اسلامی، دستکم آن است که یک جنبش هوادار جمهوری اسلامی و پیرو شعارهای انقلاب اسلامی فربه تر و قدرتمندترشده و در برخورد باحوادث و رویدادها پختگی بیشتری پیدا کرده و این از مهمترین نتایج این رخدادهاست که هیچ وقت به عقب بر نمی گردد. حتی اگر انصارالله را از همه استان ها جمع کنند و به صعده ببرند، باز این نیروی سیاسی اجتماعی که تولیدشده ذخیره می شود و در جای خود عمل خواهد کرد.

تأثیراتی نیز بر عربستان خواهد داشت. شیعیان عربستان دو دسته هستند. یکی شیعیان الشرقیه هستند که در قطیف و احساء هستند. آن ها شیعه دوازده امامی هستند و تا حدودی به مناطق بحرین نزدیک ترند. منتها عربستان در آن سه استان جنوبی­ اش که متعلق به یمن است، حدود یک میلیون شیعه زیدی دارد و پیروزی انصارالله هم بر شیعیان زیدی و اسماعیلی جنوبی و هم بر شیعیان دوازده امامی تأثیر می گذارد. به علاوه عربستان نزدیک یک میلیون کارگر یمنی دارد که بخش مهمی از نیروی کار عربستان را تشکیل می دهند و تحولات یمن می تواند بر روی رفتار آنها تأثیر گذارد.

غیر از مسأله شیعیان، رشد القاعده و تکفیری ها در یمن مسأله دیگری است که می تواند برای آینده عربستان خطرآفرین شود. عربستان برای مقابله با انصارالله مجبور شده با نیروهای القاعده و تکفیری ها و سلفی های یمن متحد شود به خصوص با حزب الاصلاح یمن که بدواً اخوانی و به مرور گرایشات تکفیری پیداکردند. به ویژه در جریان حمله شوروی به افغانستان، عرب های زیادی برای مقابله با شوروی به این کشور رفتند که بعداً به «عرب-افغان ها» مشهور شدند. بخشی از این عرب-افغان ها سلفی های یمن بودند. آن ها در ابتدای دهه نود میلادی و در مرحله اتحاد دو یمن، به این کشور بازگشتند و از همان ابتدا به خدمت دولت علی عبدالله صالح برای مقابله با جنوبی های سوسیالیست در آمدند.

پس از شکست جنوبی ها در ۹۵-۱۹۹۴ بین آنها و دولت مرکزی اختلاف افتاد. علی عبدالله صالح برخی از آن ها را راضی کرد تا در کارهای فرهنگی، آموزشی و چیزهایی شبیه به این مشارکت کنند. ولی گروه هایی از آن ها به دلیل اینکه دولت علی عبدالله صالح با آمریکا رابطه خوبی داشت و این عرب-افغان ها از جنس القاعده و طالبان و مخالف آمریکا مخالفت بودند، شروع به مخالفت با دولت علی عبدالله صالح کردند و پایگاه این گروه ها عمدتاً در مناطق شرقی یمن است.

اکنون عربستان برای مقابله با جنبش انصارالله مجبور شده با این نیروهای القاعده، اخوانی، تکفیری و سلفی که کاملاً با سیاست ها و عقاید مذهبی عربستان در تعارض هستند، متحد شود زیرا بین اهداف این گروه ها و هدف عربستان اشتراک وجود دارد و آن، جنگ با شیعیان و روافض خصوصاً حوثی ها است. این گروه ها و قدرت یافتن شان در همسایگی عربستان، یکی از مشکلات مهم این کشور در آینده خواهد بود.

با این همه، به نظر من بدترین نتیجه برای عربستان تشکیل یک دولت مردمی در یمن است. یعنی برگزاری یک انتخابات آزاد که انصارالله قطعاً رأی اول را در آن خواهد داشت، مهمترین خطری است که عربستان با آن مواجه است همانند وضع فعلی عراق که دقیقاً به همین دلیل عربستان دائماً در امور آن دخالت کرده و کارشکنی می کند. عراق یک تجربة موفق دموکراتیک چندساختی در میان اعراب است و این برای عربستان و کشورهای حوزه خلیج فارس مثل سم است. اگر گفتگوی ملی یمن از سر گرفته شود و یک حکومت مردمی سر کار بیاید، عربستان بیشترین ضرر را متحمل خواهد شد.

نظر شما